مبینمبین، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

مبین شازده کوچولوی ناز

اذر ماه 93

                  شازده در اذر ماه: سلام بردوستای گلمون وسلام و صدتا سلام برشازده یکی یدونه "عشقم "نفسم "عمرم"هرچی بگم بازم کمه اخه نمی دونی این بچه چقدر با شعور فهمیده و عاقل ودل رحمه و دلسوزه و........ اولین روز "اخرین ماه فصل پاییز هم همراه با بارش رحمت خداوندی اغاز شده . این ملوسکم از صبح که پاشده همش گیر داده به سی دی پونی که کی اجازه می ده من بازی کنم به هر کی می گم "می گه کاردارم اخه من می خوام پونی بازی کنم میگم الان من می رم بیرون می دم بازی کنی اومده داره دستامو بوس بوس می کنه که ممنونم مامان &...
30 آبان 1393

اولین دندانپزشکی شازده

شازده توی دندانپزشکی: امروز سه شنبه27ابانماه روز دندانپزشکی شازده بود قبلا وقت گرفته بودیم  که شازده رو با لیلا دوست و همسایه مون ببریم دندانپزشکی که ساعت 4 رسیدیم مطب دکتر " معا ینه که کردند فرمودند اره چها تا دندونه شازده کمی پوسیدگی داره دوتا شو ترمیم کردند و دیدم واقعا خیلی خیلی سطحی بودند در عرض دو دقیقه کارشو تموم کرد برای ما 200 تومنی اب خورد چون دستگاه کارتخونشون خراب بود رفتیم از بانک پول بگیریم که یه سر زدیم به لوازم التحریری گه برای شازده پاک کن  و تراش بگیریم که شازده هم برای خودش خرید کرد انگری برد سی دی دار گرفتیم  و برگشتیم مطب بعد از کمی انتظار ل...
30 آبان 1393

شازده ژیمنور

شازده ژیمنور امروز حکم و مدال و جایزه گرفته: امروز چهارشنبه28ابانماه تقریبا بعداز دو ماه و اندی موفق به گرفتن جوایز قهرمانی  شدند مدال و کوله پشتی و حکم قهرمانی از طرف باشگاه برایشان اهدا شد اما همه بچه ها انتظار اسباب بازی رو داشتند کوله رو باز کرده دنبال اسباب بازی می گرده دید که چیزی نیست ول کرد برگشتنی از فرط خستگی گرفت خوابید و منهم از فرصت استفاده کرده رفتم یدونه ماشین اتش نشانی که دوس داشت گرفتم و گذاشتم توی کوله تا رسبدیم خونه می گم کادوهاتو باز کن ببینیم چیه "می گه هیچی نداره فقط همین کوله و مداله می گم نه اخه ته اشو نگاه کردی "می گه اره "می گم حالا یه نگاه دیگه ...
30 آبان 1393

مبین خانم معلم شده

شازده خانم معلم شده: مکالمه مادر و پسری: مبین :مامانی من می خوام خانم معلم بشم دامن پوشیده و کمربند بسته  من خانم معلمم  من:کدوم خان معلم ؟خانم معلم بالایی یا پایینی ؟من کدوم کلاس برم بالا یا پایین؟ مبین :اول باید بری پایینی بعد بری بالایی پسرا اینور "دخترا اونور.مگه تو هم می خوای مثل من باهوش بشی ؟خخخخخخخخخخ من:اره  مبین:پس اول باید بری کلاس ویدا جون مهربونی رو یاد بگیری "بعد بری کلاس نیر جون قوی بودن رو یادبگیری من همه اونا رو می دونم "از ویدا جون پرسیدم...خخخخخخ مهربونی رو پرسیدم...اخه کلاس ویدا جون نی نی ها می ان وبچه های کوچیک ...
30 آبان 1393

مبین خان ودعا برای مادر

دعای مبین خان : خونه کمی اشفته بود شروع به نظافت کردم و تا کارم تموم شد کمی استراحت کردم  شازده اومده که بلند شو بابا شب شده بیا باهم بازی کنیم تا خواستم  بلند شم کمرم گرفت تا گفتم اخ کمرم "می گه مامان چی شده گفتم کمرم دردش گرفته "شازده چرا ؟ اخ کمرم شکست ... مبین : با او ن دو دست کوچیکش دست به دعا شد مامان فدای دستای کوچیکت بشه خدایا ! ای خدا !!!!!!!!!!کمک کن کمر مامان نشکنه ! خدایا:رنگین کمان و پونی رو خبر می کنم حالا وقتی زنگ زد بهش بگو اگر کمر مامان شکست رنگین بیادنجات بده .... مبین :اینم تلفن خداست بیا مثل من بگو ... من:چی بگم مبین:مثل من هرچی گفتم...
30 آبان 1393

ابانماه 93

 مبین خان پسرم" عمرم " نفسم ابانماه هم همچون برق و باد از راه رسید اما تازه گیها شروع کرده که من نمی خوام برم مهد یه کوچولو داره اذیت می کنه تا می رسیم مهد دیگه نمی ره می گه تو هم باید بیایی تو ی مهد وحالت تهوع و...حالش بهم می خوره شنبه سوم ابان داشتیم اماده می شدیم بریم کلاس ژیمناستیک که اقا می گه نمی رم .اخه چرا ؟اخه اقا مهدی گفته سه روز مهلت دارین توی خونه تمرین کنین اگر تمرین نکنین کتک می خورین ...... بخاطر همین نمی رم اقا رفتیم خواهش کردیم امروز رو ببخشین از دفعه بعد تمرین می کنیم می اییم دوباره حالش بهم می خوره و........ حالا اومدیم خونه روز از نو ...
5 آبان 1393

تولدت مبارک گل پسرم

مبین خان پنج سال پیش در چنین روزی ما مامان و بابا شدیم ......... چه روزایی بود چه حس و حال نابی بود برای ما و چه روزای پراسترس.... شازده جونم یکسال دیگر هم گذشت یکسال با همه خوبیها و بدیها  روز جمعه 25 مهر ماه روز میلاد یکی یه دونه ام بود وسایلاشو قبلا  اماده کرده بودیم مونده بود رفتن به عکاسی و گرفتن کیک تولد. اقا چه ذوقی می کرد شازده تا حالا چنین خوشحال ندیده بودم  همه کارامونو با کمک هم  انجام  می دادیم  اخه ماشاالله پسرم بزرگ شده تو همه کار ا کمک حالمون  هست  هی می گه بذار ین من کمکتون کنم من بلدم "...
5 آبان 1393
1